بوی عطر عشقت...
همیشه گفته بودم مال منی ، تو هوای نفسهای منی
به
بودنت میبالم ، من به این حس مینازم و عشق را با من و تو میسازم
هیچگاه
خودم را نمی بازم !
تو
با یک نگاه مرا به کجاها کشاندی ، من تو را با عشق به همه جا میکشانم
از
ساحل عشق ، تا قله خوشبختی ها ، در زیر این باران ، تا اوج ابرها !
من
و تو و حس همیشه با هم بودن ، در کنار هم بودن و این شعر عاشقانه را با هم خواندن
و
چه عاشقانه با هم مینگریم به لحظه غروب
میخندیم به رفتن خورشید و این لحظه ی پر
از غرور
دستت
در دستان من است و خیالم راحت از همه چیز
با وجودت در این دنیا هیچ غمی در دلم
نیست
که چه عاشقانه نشسته ای درکنارم و من چه با احساس میفشارم دستان لطیفت را
تو با نگاه مهربانت آرام کرده ای مرا و پر از غوغا کرده ای تپشهای قلبم را !
نزدیک
به همیم ...
آنقدر نزدیک که گاهی حس میکنم این نفسهای تو است که در سینه ی من جا گرفته
آنقدر نزدیک که گاهی حس میکنم این قلب تو است که در وجود من میتپد !
آنقدر
نزدیک که گاهی حس میکنم من همان تو شده ام و تو همان منی که عاشقت هستم
آنقدر
نزدیک که گاهی حس میکنم نگاه تو درگیر همان نگاه عاشقانه ایست که تو را مال من
کرد
و
من با تو تا کجاها آمده ام ، تا جایی که هیچکس نمیتواند حتی در رویاها نیز ببیند!
تو
حرف دلت را برایم میگویی و من نگاهت میکنم
آنگاه که حرفهایت تمام شد ، سرت را
میگذاری بر روی شانه هایم و من نوازشت میکنم
و من پاسخ درد دلهایت را با یک سکوت عاشقانه میدهم
با اینکه در آن لحظه تو از فریاد عشق در دلم خبر داری !
با خبر باش که دنیای منی تو ، همان دنیایی که من در آن عاشق تو شدم!